کد مطلب:27749
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:21
چگونه ممكن است ديني پا به عرصه ي وجود گذارد كه تمامي آنچه بشر تا انتهاي تاريخ براي رستگاري به آن نيازمند است، در برداشته باشد؟ بشري كه تا اين حد گرفتار تغيير و تحول و تكامل است، چطور يك دين براي هميشه مي تواند او را هدايت كند؟
جواب اجمالي:
براي حلّ اين مشكل بايد در حال بشر بينديشيم تا در يابيم: آيا براستي آدمي در حال تغيير و تحوّل و تمامي شئون او دستخوش دگرگوني است؟ يا در وراي اين پوسته ي متحوّل، هسته اي ايستا و ثابت وجود دارد; همان ذاتي كه گذشته و حال و آينده ي او را به يكديگر مرتبط مي كند و از او يك هويت جاري در بستر تاريخ مي سازد و فرهنگ و تمدّن بشري را معنا مي بخشد؟
جواب تفصيلي:
گروهي چون خويش را در برابر اين پرسش بدون پاسخ يافتند، بكلّي از اين ادّعا صرف نظر كردند و پذيرفتند كه سرّ خاتميت دين بي نيازي بشر از هدايت الهي در اثر تكامل عقلي و فكري است!!! آنها گفتند: خاتميت به اين معناست كه مردم به بلوغي مي رسند كه از دين مستغني مي شوند(1). و چون اين مطلب همان سخني است كه در گذشته اقبال لاهوري و قبل از او ديگران گفته بودند; براي اينكه جلوه ي تازه اي پيدا كند، بحث را به اين صورت بيان مي كنند: بي نيازي بر دوگونه است: بي نيازي مذموم و ناپسند و بي نيازي پسنديده و محمود; بي نيازي مذموم و ناپسند آن است كه شخص در حالي كه واقعاً به چيزي نياز دارد، سراغش نرود و ادعاي بي نيازي كند. اين بي نيازي، بي نيازي مذموم و ناپسند است. اگر كسي بيمار است و نياز به پزشك و درمان دارد، امّا به دنبال درمان و پزشك نرود و بگويد من نيازي به پزشك و درمان ندارم، اين بي نيازي مذموم و ناپسند است. اما يك بي نيازي ديگر هم هست كه آن بي نيازي پسنديده و محمود است و آن اين است كه كسي مريض است نياز به طبيب دارد، مي رود سراغ طبيب و طبيب تلاش مي كند تا او را درمان كند. با چنين درماني او بي نياز از طبيب مي شود. اينجا درواقع طبيب كاري مي كند كه نهايتش قطع رابطه ي او با مريض است. اگر طبيب بخواهد ارتباط خود را با مريض حفظ كند، مي بايست براي ادامه ي مرض او تلاش نمايد تا دائم اين بيمار با او در رفت و آمد باشد; اما طبيب دلسوز تلاش مي كند كه كار خود را به نحو احسن انجام دهد و نتيجه ي كار او قطع رابطه با مريض است. چون اگر طبيب كار خود را درست انجام دهد، مريض شفا پيدا مي كند و وقتي سالم شد، ديگر نيازي به طبيب نخواهد داشت. رابطه ي معلم و شاگردنيز از اين قبيل است; معلم وقتي بخواهد به وظيفه ي خود عمل كند، آن وظيفه اقتضا مي كند كه تلاش نمايد شاگرد خود را به سطحي از معرفت و علم برساند كه بي نياز از معلم بشود. بنابراين، يك معلم دلسوز هم كاري مي كند كه اين كار نهايتاً منتهي به از بين رفتن رابطه ي او با شاگرد مي شود; ديگر شاگرد او شاگرد نخواهد ماند; خود استادي خواهد شد در كنار اين معلم.
بعد گفته اند: انبيا چنين كردند. يعني انبيا مثل يك طبيب دلسوز، مطالبي رابه بشريت آموختند و در اثر اين آموزش ها بشريت به يك سطح فرهنگي مي رسد كه ديگر نيازي به انبيا ندارد. همانطور كه مريض بعد از شفا ديگر نيازي به طبيب ندارد و شاگرد بعد از استادي نياز به معلم ندارد. در نظر اينان سرّ خاتميت همين است و اقبال هم كه گفت با آمدن حضرت، مردم از نبي بي نياز مي شوند، مقصودش همين بود;
يعني آموزش هاي آن نبي در بين مردم گسترش پيدا مي كند و ديگر مردم نيازي به آموزش ندارند، ديگر نيازي به نبي ديگري ندارند(1).
( )
ولي دليل نياز آدمي به دين وجود اموري است كه انسان با عقل، حس و تجربه خود نمي تواند به آنها دست پيدا كند. اين مطلب، يعني محدوديت ابزار ادراكي ما، در مباحث فلسفي مورد تأييد عقل قرار گرفته و قرآن نيز به آن اشاره كرده است: علّمكم مالم تكونوا تعلمون(2) ]به شما آنچه را نمي توانستيد بدانيد، ياد داد.[ با اين وصف، هيچگاه بشر به نقطه اي نمي رسد كه از دين بي نياز شود.
از سوي ديگر، اگر چنين چيزي درست بود، مي بايست پس از گذشت يك يا چند سده از ظهور اسلام، بشر بي نيازي خود را از دين احراز مي كرد و با عقل خويش دنباله ي راه را مي پيمود. تاريخ معاصر بهترين گواه بر بطلان چنين امري است. بشر نتنها احساس بي نيازي از دين نكرده است، بلكه پس از عصيان در برابر دين، بعد از رنسانس، و چشيدن تلخي هاي فراوان در اين راه، امروزه هر لحظه به دين نزديك تر و خود را به آن نيازمندتر احساس مي كند.
گروهي ديگر در برابر اين پرسش، نظريه ي دين متكامل را پذيرفتند و ادّعا كردند كه دين خاتم پا به پاي تكامل بشر متكامل مي شود، و هر روز خود را با مقتضيات تازه هماهنگ مي سازد. اين انديشه، تحوّل را به پيكر دين راه داد و جاودانگي تعاليم ديني را انكار نمود.
برخي به اين نتيجه توجّه كردند، و با فرق نهادن ميان «دين» و «معرفت ديني» تلاش نمودند در عين حلّ مشكل از اين نتيجه ي فاسد اجتناب كنند. اينان گفتند: «اصلِ دين» ثابت است و «معرفت ديني» متغيّر و همپاي معارف بشري در تكامل! اينان در عين حال توجه داشتند كه امر متغيّر و در معرض زوال نمي تواند «مقدّس» باشد. از اين رو، پذيرفتند كه «دين، ثابت و مقدس است و مَعرفت ديني متغيّر و نامقدّس» امّا آنچه به چنگ بشر مي آيد، «معرفت ديني» است و «دين» در خلوتخانه خويش همواره دست نيافتني باقي مي ماند. اينچنين ديني از تعريف «دين مرسل» خارج است; زيرا چنان كه گفتيم: دين مرسل مجموعه ي مطالبي است كه براي هدايت بشر از سوي خداوند متعال به وسيله ي پيامبر بيان شده است. اگر آنچه را كه بيان شده و در متون ديني نيز آمده، «دين» بدانيم و با اين همه بر تغيير و تحوّل ضروري و اجتناب ناپذير معرفت ديني اصرار ورزيم، در واقع «دين» را گرفتار تحول نموده ايم و همان راه حلّ پيشين را در جامه اي نو، به ارمغان آورده ايم. در نتيجه به اين معضل گرفتار مي آييم كه بگوييم: چنين ديني، مقدّس نمي تواند باشد.
براي حلّ اين مشكل بايد در حال بشر بينديشيم تا در يابيم: آيا براستي آدمي در حال تغيير و تحوّل و تمامي شئون او دستخوش دگرگوني است؟ يا در وراي اين پوسته ي متحوّل، هسته اي ايستا و ثابت وجود دارد؟ همان ذاتي كه گذشته و حال و آينده ي او را به يكديگر مرتبط مي كند و از او يك هويت جاري در بستر تاريخ مي سازد و فرهنگ و تمدّن بشري را معنا مي بخشد.
مهدي هادوي تهراني
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.